جدول جو
جدول جو

معنی اسب واش - جستجوی لغت در جدول جو

اسب واش
نوعی علف، خوراک دام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی بازی شبیه تنیس که با توپ و راکت در یک چهاردیواری به عرض ۵/۱۸ و طول ۳۲ صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
رایض
لغت نامه دهخدا
ازامرای معتصم خلیفۀ عباسی که با گروهی از امراء از او رنجیده دل بر خلافت عباس بن مأمون بستند و معتصم ایشان را مؤاخذ و مقید ساخت و پس از ثبوت گناه همه را بقتل رسانید. (حبیب السیر جزو3 از ج 2 ص 96 و 97)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
که اسب تازد. اسب تازنده:
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور.
فرخی.
، موی ستردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
که اسب را دوست دارد. اسب دوست، به زمین شوره رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). به زمین شور رسیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). به زمین شوره دررفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکواش
تصویر اسکواش
گویگرد از بازی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب وحشی
تصویر اسب وحشی
توسن رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب سار
تصویر اسب سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب تاز
تصویر اسب تاز
اسب تازنده آنکه اسب را به تاخت و امیدارد
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ کُ))
نوعی ورزش دو یا چهار نفره با راکت و توپ مخصوص در سالنی کوچک که جای زدن توپ دیوارهای سالن است
فرهنگ فارسی معین
علفی هرز که در لابه لای نهال شالی ریشه دوانده و پخش شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان علفی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سبزی کوهی، گیاهی که برای بافتن بوریا یا طناب به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع علف هرز که بیشتر در زمین کشاورزی روید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی مگس مانوس با حیوانات اهلی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه رونده و هرز که بر درختان جنگلی پیچد، نوعی علف، واش سپید
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان رودپی ساری، محل رویش واش سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
اسبه واش
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی